قاتلی که می خواست مقتول باشد
 مولانا و شهادت علی (ع) در مثنوی
 ✍️مهری کیانوش راد
 ” زبان حال” گونه ای از گفتار و نوشتار یا ادبیات مکتوب و شفاهی  است ، که راوی و نویسنده ،  احساسات خود را از زبان قهرمان داستان بیان می کند ، این شیوه در مثنوی به وفور تکرار می شود، ابزاری که برای مخاطب عادی وسوسه انگیز و جذاب و برای محقق دام فریبی است ، که باید شناخت و گرفتارش نشد.
 از اولین و پرلغزش ترین چالش های  این شیوه  در نثر مکتوب مذهبی ، کتاب روضه الشهدا از حسین واعظ  کاشفی و در قلمرو ادبیات شفاهی، زبان مداحان است.
 ادبیات و به خصوص شعر ، به دلیل اثر گذاشتن بر روح و روان مخاطب از قوی ترین ابزار  رسانه ای و منشا رواج درست یا نادرست در جامعه ی انسانی است.
 استفاده از “زبان حال ” در داستان های عادی تخیلی از زبان حیوانات  ”  فابل fable ” و پدیده های طبیعت امری قابل قبول است ، اما برای معرفی  شخصیت های حقیقیِ تاریخی، مخرب و ویران گر است.
 مولانا در پایان دفتر اول مثنوی در داستان” گفتن پیامبر به گوش رکابدار علی که کشتن علی به دست تو خواهد بود ”   گفتگوی دوجانبه ای بین مولا
 علی (ع) و ابن ملجم ترتیب داده و به ” زبان حال” اعتقادات و  اندیشه های خود را به واسطه ی آن دو ، بیان کرده است.
 ماجرای “جف القلم” ، شفاعت علی علیه السلام برای ابن ملجم ، دلداری های مکرر علی (ع) به قاتل خود ،  تا از کشتن او، اندوه به دل راه ندهد و …
 مواردی ذکر شده، که از نظر عقل و شرع و عرف قابل قبول نیستند.
 چگونه کسی که نمی خواهد گناه کند ، مجبور به قتل می شود ؟
 باب توبه بر گناهکاران باز است ،  کسی که از گناه فراری است ، چگونه به امر مقتول، آن هم امام علی ، تشویق به قتل می شود؟
 چگونه مقتول شفیع قاتل می شود؟
 تلاش مولانا در آشتی افکار پراکنده  در این وادی، کارساز نیست.
 برخی از بزرگان اهل سنت ،  معتقد هستند :
 هر کس پیامبر(ص ) را دیده باشد ، جزو صحابه است و بهشت بر او واجب  و مُهر عدالت بر او زده می شود ، اگرچه بسیار خطاها داشته باشند.
 آیا ابن ملجم از نظر مولانا جزو این افراد است ، که باید به گونه ای او را تطهیر کرد؟
 به موازات  تفکر ذکر شده ، بزرگانی چون ابن ابی الحدید معتزلی  مذهب  از زبان استادش ” ابوجعفر” این اعتقاد باطل را با ذکر دلیل رد می کند.
 برمبنای عقیده ی گروه اول ابن ملجم در زمان پیامبر(ص)  بوده ، در نتیجه جزو صحابه محسوب شده و همه ی کرامات صحابه را باید داشته باشد.
 به نظر می رسد ، مولانا به هزار تدبیر می خواهد قاتل بودن ” ابن ملجم ” را مقهور جبر و اراده ی خدا معرفی کند ، اما در برابر بزرگی و علو روح علی علیه السلام نمی تواند ، بی تفاوت باشد ، سردار پیروزی که در باره ی  شکست خوردگان خوارج  می فرماید :
 “بعد از من خوارج را نکشید ، کسی که به دنبال حق است و خطا می کند ، مانند کسی نیست که در راه باطل قدم نهاده و آن را دریافته است.”
 سرداری پیروزی که خطاب به دشمنان خود گفت :
 ” حقوق شما از بیت المال قطع نمی شود ، برای شرکت در نماز جماعت و اجتماع آزاد هستید و تا شمشیر نکشیده اید،  با شما جنگ نمی کنم.”
 مولانا  دنبال راه چاره ای می گردد و …
 راهی که پیدا می کند ، این است :
 با استفاده از “زبان حال ” و ترتیب گفتگو بین قاتل و مقتول ، قاتلی را ترسیم می کند ، که به هزار بهانه می خواهد از تقدیر بگریزد و نمی تواند از امر خدای قهار فرار کند .  وضعیت رقت انگیز قاتل باعث می شود ، مقتول (علی علیه السلام) به دلجویی او بنشیند و به او وعده شفاعت می دهد ، شاید اندکی از اندوه قاتل خود را کم کند.
گوینده ی داستان (مولانا ) در مقام “دانای کل” به روایت واقعه ی شهادت علی علیه السلام، با استفاده از ” زبان حال”   می پردازد.
 داستان به صورت نمایشنامه ای و گفتگوی دو جانبه جلو می رود  و گاه علی علیه السلام رو به مخاطب و شنونده ی داستان سخنانی پر شور را  بیان می کند.
شرح واقعه با ابیاتی از زبان علی (ع) آغاز می شود :
 گفت پیغمبر به گوش چاکرم /
 کو برد روزی ز گردن این سرم.
 پیامبر (ص) به نوکرم (ابن ملجم ) گفت که روزی سرم را از گردن جدا می کند.
 (ابن ملجم )با التماس از من می خواهد ، قبل وقوع چنین حادثه ای ، او را بکشم،  تا قاتل من نباشد.
 به او می گویم :
 تقدیر مقدر شده است ، “جف القلم” جاری شده است و کاری نمی شود ، کرد.
 می دانم که تو وسیله ی پیاده شدن حکم خدا هستی ، چگونه از تو ناراحت باشم؟
 ابن ملجم :
 اگر فاعل خداست ، چرا قاتل قصاص می شود ؟
 علی (ع) :
 در شهر حوادث ، امیر و فرمانروا خداست ، تدبیر و حکم از اوست . چون حاکم و مدبر است ، می تواند بر حکم خود اعتراض کند و حکم دیگری را جایگزین سازد.
 حکمی را نسخ یا بهتر از آن را بیاورد،
 ابزار خود را مبدل کند،  بشکند ، چون قانون شکسته بندی می داند.
 شب را به روز ، روز را به شب مبدل کند . در تاریکی شب ، نور حیات را در جسم انسان صد چندان کند.
 از جنگ اضداد ، زندگی بیافریند.
 آیا نمی دانی ، جنگ پیامبر (ص) منشا صلح انسان ها شده است؟
 پیامبر مانند باغبانی در باغ، درخت ها را هَرَس می کند ، تا سرسبزتر رشد کنند، می کشد و زنده می کند.
 نمی بینی که پزشک دندان فاسد را برای سلامتی بیرون می آورد ؟ نمی بینی ، شهیدان مرگ را استقبال می کنند تا به حیات جاودانه دست یابند؟
 حلق حیوان بریده می شود ، انسان می خورد ، انرژی و حیاتش افزون می شود  و حیوان در وجود انسان به کمالی والاتر دست می یابد.
 وقتی حلقی  به امر حق بریده می شود ، حلق سومی خلق می شود که منشا کمال و بالندگی است.
 حلقی که خورنده ی رزق و روزی پروردگار است .
 حیات و زندگی انسان در بعد مادی و جسمانی  خلاصه نمی شود ،  اگر بعد از کشته شدن من به وسیله ی تو ، قصاص بشوی ، قصاص به امر خداست و گرنه هیچ کس جرات انجام چنین کاری را نداشت.
 اوست که حکم می کند و تغییر می دهد، زیرا حاکم اوست.
 علی( ع) رو به مخاطب :
 من که علی باشم،  با این که هر روز و شب  با قاتل و دشمن خود ، روبرو هستم، بر او خشم ندارم ، زیرا مرگ من ، آغاز زندگی جاودانه است.
 برای دنیا طلبان و عاشقان حیات مادی ، مرگ تلخ است ، اما برای من ، شیرین است ، هلاک و نابودی نیست .
 دانه ی مردن مرا شیرین بود /
 بل هم  احیا  پی  من آمده است.
 مولانا  با شعر منصور حلاج و از زبان علی (ع)
 می گوید:
 علی (ع ) :
 “اقتلونی یا ثقاتی لایما /
 ان فی قتلی حیاتی دائما.
 ان فی موتی حیاتی یا فتی /
 کم افارق موطنی حتی متی؟
 فرصتی لو لم تکن فی ذالسکون /
 لم یقل انا الیه راجعون.”
 “چون حیات من در مرگ من است ، از دوستانم می خواهم که در قتل من کسی را سرزنش نکنند.
 ای جوانمرد در مرگ من ،زندگی نهفته است ، تا کی باید از وطن خویش دور بمانم؟”
 شعری که در تاریخ از زبان علی (ع) نقل شده است و معتبر است ، این است :
 “ارید حیاتی و یرید قتلی /
 عذیرک من خلیلک من مراد .”
 “من زندگی او را می خواهم و او مرگ مرا می جوید/
 بهانه جوی تو از دوستان تو از قبیله ی مراد است.”
ابن ملجم :
 ای علی مرابکش و راحتم کن ، تا لحظه ی تلخ کشتن ترا نبینم – قاتل تونباشم.-
 او همی افتد به پیشم ای کریم /
 مر مرا کن از برای حق دونیم.
 تا نیاید بر من این انجام بد /
 تا نسوزد جان من بر جان خود.
علی (ع) :
گفتم ار هر ذره ای خونی شود /
 خنجر اندر کف به قصد تو بود.
 یک سر موی از تو نتواند برید/
 چون قلم بر تو چنین خطی کشید.
 لیک بی غم شو ، شفیع تو منم /
 خواجه ی روحم ، نه مملوک تنم.
 عل(ع) :
 ابن ملجم  قصاص قبل از جنایت ممکن نیست ، نگران نباش و اندوه به دل راه نده ، تقدیر چنین خواسته است که به دست تو کشته بشوم . حتی مویی از تو را نمی توانم کم کنم، اما غم به خود راه نده . تو را نزد خدا شفاعت می کنم ، تا بخشیده بشوی، زیرا نزد من روح ارزش دارد و من برده ی تن مادی خود نیستم.
 لیک بی غم شو ، شفیع تو منم/
 خواجه ی روحم ، نه مملوک تنم.
 مولانا سخنانی را به ابن ملجم نسبت می دهد ، که با کینه ی  او به علی (ع) و عشق وصال او به قطام سازگاری ندارد.
 ابن اثیر سنی مذهب شرح واقعه را این گونه آورده است :
 ” …عبدالرحمان بن ملجم مرادی و بُرَکت بن عبدالله تمیمی  صُرَیمی و عمروبن بکر تمیمی سعدی ، هر سه از خارجیان ، گرد هم آمدند و کار و سرنوشت مردم را یاد کردند … و گفتند چه بهتر جان خود را به خدا بفروشیم و رهبران گمراهی را بکشیم و کشورها را از ایشان آسوده سازیم .
 ابن ملجم گفت : علی با من   برک بن عبدالله گفت : معاویه با من ، عمروبن بکر گفت : عمروعاص بامن .
 …و در پایان ابن ملجم ، به واسطه ی عشق  به قطام و برآوردن خواسته ی او را که قتل علی باشد ، قبول کرد و با شمشیری به سوی علی (ع) رفت که به گفته ی خودش :
 ” به خدا که این شمشیر را به هزار درم خریدم و به هزار درم زهر دادم ، اگر این ضربت را بر مصریان می زدم ، یک تن از ایشان زنده نمی ماند.”
 ابن ملجم  که به اعتراف خودش ، شمشیرش را چنان زهرآلود کرده که قادر است با آن، همه ی مصریان را بکشد ، چگونه شایسته ی شفاعت است؟
 در قرآن شفاعت به اذن خدا، مفهوم پیدا می کند.
 …من ذالذی یشفع الا باذنه…”   بقره ۲۵۵
 در قرآن قصاص به اذن خداست .
 “و لکم فی القصاص حیاه یا اولی الألباب ” بقره ۱۷۹
 اگر خدا به مقتول اذن شفاعت برای قاتل را به جای قصاص بدهد ، نوعی بازی محسوب نمی شود؟
 آیا قتل انسانی بی دفاع  ، از نظر عقل و عرف و قانون پسندیده است ؟
 آیا قتلی که با آگاهی کامل و با ریشه ی دست یافتن به معشوق – قطام – طرح ریزی شده است ، می تواند رگه ای از بیگناهی و خلوص قاتلی فریب خورده را  داشته باشد؟
 روش مولای متقین در بر خورد با ابن ملجم ، آنچنان انسانی و عظیم است ، که نیاز به هیچ سخن دیگری ندارد.
 تاریخ از گذشت علی (ع) نسبت به قاتل خود ، سخن می گوید .
 در تاریخ و روایات معتبر سخنن مولای متقیان آمده است :
 ” ای حسن بنگر که اگر من از این ضربت بمیرم ، او را یک ضربت در برابر ضربت بزنید و هرگز شکنجه اش نکنید ، گوش و بینی نبرید که من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می گفت :
 از بریدن اندام ها بپرهیزید گر چه پای سگ هار در میان باشد.”
 آیا قصد مولانا بیان ظرائف انسانی مانند : بخشش ، گذشت و … بوده است ، که قلم سرکشی کرده و آن چه را باید ، بر کاغذ ننگاشته است ؟
 دنیای عجیبی خواهد بود ، اگر سنگ ها را ببندیم و سگ ها را آزاد بگذاریم.
 نتیجه گیری مولانا در دوبیت آخر نمایانگر  کمال علی علیه السلام د  چشم و دل مولانا است .
 زمامداری که به خلافت عزت بخشید ، بر خلاف بسیار زمامداران که با دستیابی به حکومت عزت می یابند.
 آن که او تن را بدین سان پی کند /
 حرف میری و خلافت کی کند.
 زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم /
 تا امیران را نماید راه و حکم.
 تا امیری را دهد جانی دگر /
 تا دهد نخل خلافت را ثمر.
 ________________________________________
 ذکر چند نکته :
 ۱- ” دانای کل”  یا روای داستان از همه چیز آگاه است و با قدرت داستان را تا نتیجه ی مطلوب ، آن گونه که می خواهد جلو می برد.
 ۲- “زبان حال” گاه از زبان انسان و گاه از زبان  حیوانات سخن می گوید ، مانند کلیله و دمنه .
 برخی اعتقاد دارند ، زبان حال بیان واقعیتی است ، که می توانست گوینده در شرایط خاص  آن را بگوید و در تاریخ نیامده است ، گاه حتی از زبان اسب امام حسین نوحه سرایی می شود و بسیار موارد دیگر.
 اعتقاد من بر این است ، جز برای شخصیت های خیالی و داستانی نمی توان از زبان حال استفاده کرد . استفاده از زبان حال برای شخصیت های حقیقی باعث تحریف واقعیت و حقیقت تاریخی  می شود.
 ۳- مفهوم “جف القلم”  خشک شدن قلم ، استعاره از  تقدیر از پیش نوشته شده و غیرقابل تغییر است.
 ۴- آیه قصاص : سوره بقره ۱۷۹
 آیه شفاعت : سوره بقره ، آیه ۲۵۵
 ۵- در مصرع :صد هزاران سربرید آن دلستان .
 صد هزار بیانگر زیادی است نه اعداد دقیق .
 به نقل از علامه جعفری در تفسیر مثنوی ، در صدر اسلام از مخالفان در حدود ۱۰۰۰ نفر و از مسلمان در حدود ۱۰۰ نفر کشته شد.
 ۶ – ابیات زیر  منسوب به منصور حلاج است :
 اقتلونی یا ثقاتی / ان فی قتلی حیاتی /
 و مماتی فی حیاتی.
 دکتر محمد استعلامی در شرح مثنوی ، دو بیت اول مثنوی را از منصور حلاج می داند.
 معنی ابیات ذکر شده  :
 الف: ای دوستان سرزنشگران مرا که از قتل خود جلوگیری نمی کنم ، بکشید / زیرا در قتل من زندگی جاودانه نهفته است.
 ب: ای جوانمرد در مرگ من زندگی نهفته است / تا کی باید از وطن اصلی خویش دور بمانم؟
 ۷ – داستان شهادت علی علیه السلام در تاریخ کامل ، ابن اثیر ، ج ۵ ، صص ۱۹۹۹،۲۰۰۲ ، ۲۰۰۱  آمده است.
 ۸ – رد بهشتی بودن صحابه و اثبات خطاکار بودن بسیاری از آنان توسط ابن ابی الحدید سنی مذهب از زبان استادش” ابو جعفر ” در کتاب ” جلوه ی تاریخ در نهج البلاغه ” ج ۸ ، صص ۱۸۰ تا …آمده است.
 سخن ابن ابی الحدید در باره ی علی علیه السلام در ص ۲۰۰ قابل تامل است :
 ” اما علی علیه السلام در نظر و عقیده ی ما و صحیح شمردن سخن او و احتجاج به کار او همچون رسول خدا (ص) است و اطاعت از او را واجب می شمریم  و هرگاه با روایت صحیحی ثابت شود که آن حضرت از کسی تبری جسته است ، ما هم از آن شخص هر که می خواهد باشد ، تبری می جوییم.”
 نقد و رد روایت “اصحاب من چون ستارگان اند که به هریک اقتدا کنید هدایت می شوید.”
 بر مبنای اثبات خطاکار بودن بسیاری از صحابه .
 همان منبع ، ص ۱۹۳
 ۹ – صحابه بودن ابن ملجم از دیدگاه اهل سنت
 از سایت ” پیام شیعه ” ۲۳/۲/۱۳۹۹
 به مواردی اشاره می شود :
 ابن حزم اندلسی استاد  محی الدین عربی در کتاب  المحلی  : اجماع همه ی علمای ما بر این است که ابن ملجم برای شهادت رساندن علی (ع) اجتهاد کرده و خود را بر حق می دانست ”
 شمس الدین ذهبی نویسنده ” تجرید اسما الصحابه ” ج ۱ ص ۳۵۶، ابن ملجم را جزو صحابه می داند
 ابن حجر عقلانی در کتاب  ” الاصابه فی تمییز الصاحبه ” ج ۸ ،ص ۱۵۸
 مولانا محمد طاهر مسعود در کتاب عقاید اهل سنت و جماعت “.” تمام صحابه عادل مومن کامل و بهشتی هستند  ، تمامی صحابه برحق بوده و معیار حق بوده اند و کسی حق انتقاد از آن ها را ندارد.”
 از نظر اهل سنت هر کس لحظه ای پیامبر  را دیده باشد صحابه است.
 ۱۰ -خوارج در نهج البلاغه :
 فاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه .
 نهج البلاغه ، خ ش ۶۰ ، سید رضی
 ۱۱- مولانا در بیت : لا تزع قلبا هدیت بالکرم /
 و اصرف السو الذی خط القلم .
 جف القلم را نیز دستخوش تغییر می داند.
 بنابراین هیچ سرنوشتی نمی تواند محتوم باشد و با توجه به آیه” ان الله لا یغییر مابقوم حتی یغییر بانفسهم ”  و آیه :
 یمحو الله ما یشاء  و یثبت و عنده ام الکتاب
 منشا تغییر ، تغییر نفسانی انسان است و لوح محو و اثبات نگارنده این تغییرات در سرنوشت آدمی است.
 حال باید پرسید : چگونه علی علیه السلام بی خبر از آیات قرآن ، قتل خود را به “جف القلم” نسبت می دهد
 
 